چه غریبانه، دست در دستِ تنهایى خود، از کوچه هاىِ تاریک عمرم عبور مى کنم و آرام و بى اعتنا به له شدن برگهاى زردِ جوانى، ساعت ها در گوشه اى به تماشاى حجمِ عریانِ درختانِ پاییزى مى نشینم و در اندیشه ى رویایش با او به خواب مى روم تا هر دو به پیشوازِ بادهاىِ سرزمین هاىِ دور رویم و از رقص موهاى لیلىِ خود مجنون شویم، گاه و بى گاه صداى مبهم خنده هاى خوشبختى مرد و زنى در گوشم طنین انداز مى شود و من براى لحظاتى کوتاه خود را غرق در کابوس کاغذهاى مچاله شده و آغشته به کلماتِ خامِ خود مى یابم و در کنار آخرین برگ از دفترِ زندگى ام در فصل سرد مجنون هاى بى لیلى به خواب ابدى مى روم.


مشخصات

تبلیغات

محل تبلیغات شما
محل تبلیغات شما محل تبلیغات شما

آخرین وبلاگ ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها

جواب سوالات مسابقه باشگاه آگاه فیلم webhot sunflower in october Katie آموزش آنلاین زبان انگلیسی آموزشگاه زبان نامیرا شهرستان مرند lastmod کلينيک پوست و مو رز خواص چای